امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

سفرنامه مصور ارومیه

تو این سفر مامان جون هم همراه ما بودن و خیلی بهمون خوش گذشت و به آنا جون و آتا جون هم خیلی زحمت دادیم اینم عکسامون عمه جون زحمت کشیده بودن و برای امیر مهدی جون کیک قدم درست کرده بودن(فقط نفهمیدیم کی کفشای شوکولاتی رو خورد هههههههه) همه بشینن میخوام سخنرانی کنم(یکی از امامزاده های ارومیه که بقعه اش تاریخی هم بود) ساعت 1.30 بامداده و امیر مهدی در حال آتیش سوزوندن(مامان و بابا هم موندن گریه کنن از خستگی زیاد یا بخندن به شیرین کاری های عسلک) صبح 13 به در در یاط ومردان در حال تهیه آتیش کباب (امیر مهدی هم مهندس ناظره) اینم عصر 13 به در و باغ پسر عمه(من عاشق این عکسم) 4 شنبه هم رفته بودیم خونه عمو فرشید دوست بابا و چ...
19 فروردين 1392

سال نو مبارک

سلام امروز 4 شنبه 7 فروردین 1392 هست و الان ساعت 2 بامداده و من تازه پسرم رو خوابوندم و اومدم برای به روز کردن وبلاگ فرشته کوچک خوشبختیم خوب اولش از عیدی خودم بگم که امسال بابا سجاد حسابی منو سورپرایز کرد و یه عیدی که خیلی دوست داشتم خرید لجظه سال تحویل ساعت 2 و 31 دقیقه عصر بود و هرچی تلاش کردم که تا اون موقع بیدار نگهت دارم نشد و پسر گلم ساعت 1.30 خوابید و خلاصه امیدوااااااااااااااااااااااااااارم امسال سال خوبی تو لالا کردنت باشه البته گوش شیطون کر تو سال جدید خیابون گردی های نصفه شبی نداشتیم و پسرمون تو خونه لالا کرده لحظه سال تحویل ما خونه بودیم و بعد از سال تحویل خونه مامان جون شام دعوت داشتیم و رفتیم خونه مامان جون اینااا...
7 فروردين 1392

راه افتادن و شیرین کاری های جدید

پسر ما هم بالاخره از 3 شنبه راه افتاد البته هنوز یه کم ترسوه و باید خودمون بلندش کنیم که راه بره ولی وقتی راه میره کلی دوق میکنه و همه هم براش دست میزنن بیشتر ذوق میکنه حرفهایی که امیر مهدی جون میزنه آفففففففففففففففففففف: آب آببیییییییییییییییده: آب بازی-آب بده(دومنظورست) مام بودیییییییی:مامان جونی با بودییییییییی: بابا جونی صدای حیونها (البته اینو بیشتر از 1 ماهه که بلده) ببعی میگه : به به کلاغه میگه : دار دار پیشیه میگه: پیشته (اینو بابا سجاد اشتباه یاد داده چون خیلی باحال میگی پیشته ) گاوه میگه:مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا هاپوه میگه: هاب هر جا هم پیشی میبینه زود میگه پیشته هر جا هم پرنده ببینه میگه ...
12 اسفند 1391

مهمونی خونه ماااااااااااااا

سلام بالاخره بعد یه غیبت طولانی اومدم 5 شنبه هفته پیش مامانهای نی نی سایت با نی نی های نازشون خونه ما مهمون بودن  واااااااااااااااااااااای یه عالمه دخمل و پسر 1.5 ساله حدودا که همشونم راه میرفتن و حسابی ووروجک شدن قبل مهمونی فک میکردم خودم میتونم پذیرایی مهمونی رو بکنم ولی واقعا اگه مامان جوون نبود اصلا نمیتونستم به مهمونها برسم خدا رو شکر مامان جون کمکمون بودن خلاصه مهمونی خیلییییییییییییییییییییی خوش گذشت و امیر مهدی که اول مهمونی تازه خوابیده بود وقتی بیدار شد و از اتاق اومد بیرون دید ووووووووووووووووووووو چقد نی نی تو خونمونه و اولش یه کم غریبی کرد ولی آخراش حسابی با نی نی ها بازی میکرد آخرم که همه رفته بودن کلی با آوا بازی میکر...
12 اسفند 1391

اولین سرما خوردگی

الهی گونه هیچ کوچولویی از تب قرمز نشه  الهی صدای سرفه هیچ بچه ای تو خونه نپیچه الهی همیشه لبای شیرین شیرینی خونه ها همیشه خندون باشه الهی با دستاش همیشه بازی کنه دست دسی کنه و بی حال دور گردن مامانش حلقه نزنه دو هفته پیش امیر مهدی ما مریض شد و سرما خورد  کم کم گلوش چرک کرد و سرفه ها  بی حالی و گریه ها  فقط دوست داشت توی تاب بشینه و حوصله بازی نداشت یکی دو بار بابا جونی اومد دیدنش و یه کم باهاش بازی کرد بعد هم عمه جون و آنا جون و آتا جون اومدن بنده های خدا یه 3-4 روز فق مریض داری کردن چون بعد از امیر مهدی من و بابا سجاد هم مریض شد و واقعا چه مریضی وحشتناکی بود  ولی همه مریضی آدم بزرگها به کنار مریضی ...
28 بهمن 1391

امیر مهدی زلزله میشود

خیلی وقته که نیومده بودم وبلاگت به خدا یه مین هم وقت نمیدی کم بیام برات بنویسم امکان نداره تو بیدار باشی و بزاری من بیام نت وقتایی هم که خوابی نمیدونم درس بخونم یا تند تند یه سری سایتای خبری رو بخونم که به قول بابا سجاد از دانش مسایل روز عقب نمونم حرفای جدید: دابووووووووووووووووده:فاطمه(منظور خاله جونه بیچاره کلی باهات کار میکنه که تو یه جمله بهش بگی خاله جون عاشقتم (از وقتی به دنیا اومدی روزی 100 بار بهت میگه بگو خاله جون عاشقتم)آخرشم بهش میگی دابووووووودههههههههههههههههه بوده بودهههههههههههه یعنی فاطمه بیا بازی) پو:توپ پوووووووش:پیشته(به پیشی میگی) اٍده: بده نٍه :نه کلی هم با خودت حرف میزنی و آواز میخونی که من واقعا دوست دا...
16 دی 1391

اولین خجالت

سلام پسرم 5 شنبه گذشته مهمون داشتیم و خاله زینب و عمو حسین اومده بودن خونمون با اینکه دفعه پیش که ما رفته بودیم خونشون تو خیلی راحت بودی اینبار داشتی میرفتی به سمت عمو حسین که بری بغلش که عمو نگات کردو بهت سلام کرد تو هم وسط را راتو کج کردی و پشتتو کردی به همه و نشستی نمیدونی چقدر خوردنی شده بودی کلی دلمون برات ضعف کرد پسرم و این اولین بار بود که من دیدم پسرم خجالت میکشه از اون روز تا امروز 2-3 بار دیگه هم خجالت کشیدی دیروز مامان دراز کشیره بود و تو هم کنار میز TV وایساده بودی و خودت تنهایی دو سه قدم اومدی سمت مامان قیافت خیلی دیدنی بود کلی داشتی افتخار میکردی مامان به قربونت بره منم کلی دوق کردم که پسرم داره مرد میشه هههههههههه خیلی ب...
26 آذر 1391