اولین سرما خوردگی
الهی گونه هیچ کوچولویی از تب قرمز نشه
الهی صدای سرفه هیچ بچه ای تو خونه نپیچه
الهی همیشه لبای شیرین شیرینی خونه ها همیشه خندون باشه
الهی با دستاش همیشه بازی کنه دست دسی کنه و بی حال دور گردن مامانش حلقه نزنه
دو هفته پیش امیر مهدی ما مریض شد و سرما خورد
کم کم گلوش چرک کرد و سرفه ها
بی حالی و گریه ها
فقط دوست داشت توی تاب بشینه و حوصله بازی نداشت یکی دو بار بابا جونی اومد دیدنش و یه کم باهاش بازی کرد
بعد هم عمه جون و آنا جون و آتا جون اومدن بنده های خدا یه 3-4 روز فق مریض داری کردن چون بعد از امیر مهدی من و بابا سجاد هم مریض شد و واقعا چه مریضی وحشتناکی بود
ولی همه مریضی آدم بزرگها به کنار مریضی امیر مهدی به کنار
وقتی یه کم بهتر شدی و شروع کردی به بازی و شیطونی نمیدونی انگار یه دفعه رنگ خونه عوض شد و همه چیز دوباره رنگ زندگی و شادی گرفت پسرم با همه وجودم آرزو میکنم هیچوقت چشمای خوشگلت رو بی حال و مریض نبینم و همیشه سرحال و شاد باشی
تو این یه ماه که وبلاگت رو آپدیت کردم چند تا اتفاق خوب افتاد اول اینکه عمه جون و آنا جون 2 هفته مهمون خونه ما بودن (البته مهمون که چه عرض کنم بیشتر ما مهمون اونا بودیم و کلی بهشون زحمت دادیم)
بعد اینکه عکس های آتلیه جدیدت آماده شد ولی فایلشو بهمون ندادن و باید ازش عکس بگیرم(به زودی الصاق میشود)
بعد هم اینکه تولد کفشدوزکی آوا جون هم رفته بودیم که خیلی خوش گذشت اونجا هانا جون رو هم دیدیم
تولد آوا جون : از راست آوا جون -امیر مهدی جون-هانا جون(تو چشمش نمک رفته بود الهیییییییی)
عکس آتلیه جدید (فایلشو نداشتم از رو عکس عکس گرفتم)
این عکس هم ماله تولد امیر مهدی جونه که خیلی دوستش دارم (اینم فایلشو نداشتم)