امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

اولین سرما خوردگی

الهی گونه هیچ کوچولویی از تب قرمز نشه  الهی صدای سرفه هیچ بچه ای تو خونه نپیچه الهی همیشه لبای شیرین شیرینی خونه ها همیشه خندون باشه الهی با دستاش همیشه بازی کنه دست دسی کنه و بی حال دور گردن مامانش حلقه نزنه دو هفته پیش امیر مهدی ما مریض شد و سرما خورد  کم کم گلوش چرک کرد و سرفه ها  بی حالی و گریه ها  فقط دوست داشت توی تاب بشینه و حوصله بازی نداشت یکی دو بار بابا جونی اومد دیدنش و یه کم باهاش بازی کرد بعد هم عمه جون و آنا جون و آتا جون اومدن بنده های خدا یه 3-4 روز فق مریض داری کردن چون بعد از امیر مهدی من و بابا سجاد هم مریض شد و واقعا چه مریضی وحشتناکی بود  ولی همه مریضی آدم بزرگها به کنار مریضی ...
28 بهمن 1391

اولین قدم

بالاخره آقا پسر ما دیروز به تنهایی و بدون کمک 3 قدم راه رفت و خودش رو انداخت تو بغل مامانش البته بعد از اون 1-2 بار دیگه هم اینکار رو کرد ،شور و اشتیاقش برای راه رفتن خیلی زیاده  پسرم ایشالا همه قله های موفقیت رو با پاهای قوی و پشتکار قوی تر طی کنی  و خبر دیگه اینکه شمارش معکوس تا تولد پسری داره شروع میشه و کمتر از 2 هفته به تولد مونده و البته مامان تقریبا آمادست جمعه وقت آتلیه داریم  آمادگی برای غذا ها تقریبا داره تکمیل میشه تزئینات هم تقریبا آماده است  و از همه مهمتر مامان جون لباس تولد ملوان کوچولومون رو آماده کرده اینم 2 تا عکس از ماه آخر سفر 1 روزه شمال (ویلای بابایی-آخر شهریور) این لپی که...
16 آبان 1391

دندون در آوردم

امروز 27 تیر ماه هستش و فردا ساعت 7:30 شب امیر مهدی 9 ماهش تموم میشه امروز یکی از اون روزهایی هست که ما چند ماهی بود که منتظرش بودیم قصه از این قرار بود که ما امیر مهدی رو از خونه مامان جونی و باباجونی برداشته بودیم و داشتیم میرفتیم خونه خودمون که پسری دست مامانش رو به زور برد و کرد توی دهنش  تا اومدم دستم رو بکشم یه دفعه یه مروارید تیز و برنده با دستم برخورد کرد بلهههههههههههههه دندون پسر گلم بود ولی حیف که نمیتونم از اون مروارید کوچولو و خوشگل که امروز جوونه زده عکس بگیرم چون امیرمهدی جون تا دهنش رو باز میکنه زبونش رو میاره روی دندون خوشگلش  شاید تو روزهای بعد بتونم یه عکس شکار کنم
27 تير 1391

اولین حمام

خوب این آقا امیر مهدی ما اولین حمامش رو وقتی سه روزش بود رفت، مامان جونش بردش حموم و آنا جونش هم لباس تنش کرد مامانش هم مثل خبر نگارا همش ازش عکس میگرفت حمام رفتنت مبارک باشه پسر عزیزم راستی یادم رفت بگم که چه پسر دسته گلی بودی تو حمام و حتی یه نق کوچولو هم نزدی مثل اینکه به مامانت رفتی و عاشق آب بازی هستی آخ جوووون پس منتظر تابستون میمونیم که بریم تو حیاط آب بازی ...
14 فروردين 1391

روز جهانی حضرت علی اصغر

مامان جون امیر مهدی ما 3 شنبه رفت مشهد و حسابی به مامان امیر مهدی سفارش کرد که یادش نره پسری رو ببره روز جهانی علی اصغر خلاصه که مامان پسری هم کلی تو پارچه های مامان جون گشت و یه روسری مشکی با یه سربند سبز برای پسری دوخت(با چه مصیبتی:D:D) ولی شبش آقا پسر ما طبق معمول تا 3 صبح بیدار بود ساعت 5 صبح هم مامان جون اس ام اس زده بود که روز علی اصغر فراموش نشه قرار بود مراسم از ساعت 8:30 شروع بشه و مامان هم فکر میکرد حتما تا ظهر طول میکشه واسه همین تصمیم داشتم 9:30-10 راه بیافتیم خلاصه مه تا راه بیافتیم و با بابا و خاله جون پسری برسیم مراسم ،برنامه تموم شده بود ولی خوب مهم نیته دیگه اینم عکس پسری ...
14 فروردين 1391

اولین مسافرت سه تایی

از زبان امیر مهدی خان :تو هفته پیش ما اولین مسافرت سه تایی مون رو باهم رفتیم خونه آنا جون و آتا جون و 10 روز هم موندیم، حسابی بهمون خوش گذشت روز اول که رسیدیم عمه جون واسمون یه کیک تولد سه ماهگی خوشگل و خوشمزه درست کرده بود که کلی باهاش کیف کردیم بعد هم تو گهواره بابام که مال وقتی که نی نی بود کلی تاب بازی کردیم تازه همه فامیل هم اومدن و من حسابی مهم شده بودم کلی هم باآتا جونی و آنا جونی بازی کردم و کارای جدید هم یاد گرفتم راستی اونجا یه اتاق هم بود که خوابیدن توش خیلی کیف میداد آخه هواش خیلی خوب بود البته ببخشید که پشتم به شماست فقط تو این مسافرت من یه لباس خوشمل داشتم که وقتی برگشتیم آقا دزد ناقلا از تو ماشینمون دزدید...
14 فروردين 1391

عید نوروز

عید نوروز هم از راه رسید و سال 1390 با همه شیرینی هاش تموم شد سالی که خدا یکی از پاک ترین و شیرین ترین فرشته هاش رو به ما سپرد تا زندگیمون با حضورش رنگ خدایی بگیره از خدای خوبم برای همه نعمت های خوبش و برای نعمت خوب خوشبختی سپاسگزارم اینم عکس امیر مهدی شیرین ما در 5 ماه و دوروزگی و در روز عید 1391 اولین بهار زندگی پسرم پسر عزیزم الهی زندگیت همیشه بهاری باشه عاشقونه دوستت دارم ...
14 فروردين 1391

اولین مامان گفتن پسر گلم

امیر مهدی عشق مامان جمعه 11 فروردین برای اولین بار گفت "ما" قصه از این قرار بود که پسر گل ما داشت داد و بیداد میکرد که مامانش نگاش کنه مامانش هم داشت لباسهای پسری رو که شسته بود روی شوفاژ پهن میکرد که پسری با صدای بلند گفت "ما" مامانشم غرق بوسش کرد و کلا بی خیال لباسها شد بابا هم که این صحنه رو دیده بود کلی قربون صدقه پسری رفت
14 فروردين 1391
1