امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

سفرنامه مصور ارومیه

1392/1/19 16:17
نویسنده : مامان نخودی
715 بازدید
اشتراک گذاری

تو این سفر مامان جون هم همراه ما بودن و خیلی بهمون خوش گذشت و به آنا جون و آتا جون هم خیلی زحمت دادیم اینم عکسامون

عمه جون زحمت کشیده بودن و برای امیر مهدی جون کیک قدم درست کرده بودن(فقط نفهمیدیم کی کفشای شوکولاتی رو خورد هههههههه)

همه بشینن میخوام سخنرانی کنم(یکی از امامزاده های ارومیه که بقعه اش تاریخی هم بود)

ساعت 1.30 بامداده و امیر مهدی در حال آتیش سوزوندن(مامان و بابا هم موندن گریه کنن از خستگی زیاد یا بخندن به شیرین کاری های عسلک)

صبح 13 به در در یاط ومردان در حال تهیه آتیش کباب (امیر مهدی هم مهندس ناظره)

اینم عصر 13 به در و باغ پسر عمه(من عاشق این عکسم)

4 شنبه هم رفته بودیم خونه عمو فرشید دوست بابا و چون خونه تازه عروس هم بود گفتیم شما پیش مامان جون و آنا جون و آتا جون بمونی و بازی کنی خلاصه ما 9 رفتیم و 11 بهمون زنگ زدن اومدیم فقط نمیدونیم چی شده بود وقتی رسیدیم دم در همه اومده بودن تو حیاط به استقبالمون نیشخندنیشخند

کلا تو این یه هفته من تجربه ای به دست آوردم که الان کاملا آمادگی دارم که یه خرس کوالا رو به فرزند خوندگی قبول کنمنیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

نیر
21 فروردین 92 1:24
سال نو مبارک اقا کبابها خوب پخته بودنند؟
بهار(مامانی شهراد)
21 فروردین 92 10:44
salam azizam man az tarighe jostoju darmorede tavalode malavani bahatun ashna shodam mikham vase pesaram begiram lotfan komakam kon
بهار(مامانی شهراد)
26 فروردین 92 13:59
مامان جونی آپ کن دیگه ما اپیم
صفورا مامان آوا
27 فروردین 92 10:09
الهی خاله فداااااااااااااای اون خندیدنت بشه
مریمی مامان هانا
27 فروردین 92 23:33
سفر همیشه سلامت عزیز ناز با اون چشمای قشنگت
مامی وانیا
28 فروردین 92 0:44
ایشالاه که خوش گذشته باشه سمانه جون و امیر مهدی عزیزم دست عمه خانمشم درد نکنه