امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

اولین خجالت

سلام پسرم 5 شنبه گذشته مهمون داشتیم و خاله زینب و عمو حسین اومده بودن خونمون با اینکه دفعه پیش که ما رفته بودیم خونشون تو خیلی راحت بودی اینبار داشتی میرفتی به سمت عمو حسین که بری بغلش که عمو نگات کردو بهت سلام کرد تو هم وسط را راتو کج کردی و پشتتو کردی به همه و نشستی نمیدونی چقدر خوردنی شده بودی کلی دلمون برات ضعف کرد پسرم و این اولین بار بود که من دیدم پسرم خجالت میکشه از اون روز تا امروز 2-3 بار دیگه هم خجالت کشیدی دیروز مامان دراز کشیره بود و تو هم کنار میز TV وایساده بودی و خودت تنهایی دو سه قدم اومدی سمت مامان قیافت خیلی دیدنی بود کلی داشتی افتخار میکردی مامان به قربونت بره منم کلی دوق کردم که پسرم داره مرد میشه هههههههههه خیلی ب...
26 آذر 1391

گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خدایا شکرت که امسال هم امیر مهدی ما تونست تو عزای سرور و سالار شهیدان شرکت کنه  خدا جونم ازت میخوام به پسرم کمک کنی که دنباله رو راه امام حسین باشه و بتونه سرباز کوچکی در رکاب امام زمان(عج) باشه امیر مهدی آماده عزای امام حسین میشه: امیر مهدی در همایش شیرخوارگان حسینی(از مامان جون ممنون که به خاطر ما برنامشون رو کنسل کردن و با مامان و امیر مهدی اومدن مصلی تهران): این عکس هم ماله پارساله که پسرمون تو مراسم اباعبدالله شرکت کرده: ...
6 آذر 1391

کودکی

گاهی فکر می کنم چرا آدم ها همیشه حسرت کودکی هایشان را می خورند و چرا آرزو می کنند که به کودکی برگردند شاید کودکی همان آشیانه ی درختی است که قرار بود از آن پرواز کنیم اما سقوط کردیم... این متن رو جایی در وبلاگ گردی هایم خواندم و ................
30 آبان 1391

12+1 ماهگی

سلام پسر قشنگم خیلی وقت بود که نتونسته بودم بیام و وبلاگت رو بروز کنم دنیای من با تو انقدر شیرین و شلوغ شده که وقت نکرده بودم بیام عزیزترینم شیرین ترینم بالاخره تو از روز 17 آبانماه (چهارشنبه)رسما شروع کردی به 4 دست و پا رفتن و تو این چند روز هم کلی ماهر شدی همش دلم میخواست نی نی ما هم 4 دست و پا بره و خیلی نگران بودم چون شنیده بودم اون نی نی هایی که نمیرن یه قسمت از مغزشون که مسئول کارهای حرکتی و هماهنگی بین دست و پاست خوب کامل نمیشه و حالا خدا رو شکر تو 4 دست و پا میری  حالا دیگه حسابی ده ده شناس شدی یه کار جالبی هم که کردی این بود که تو هفته پیش 2 بار ما رو مجبور کردی نصفه شب ببریمت تو خیابون بخوابونیمت یه بار از ساعت 2 نص...
24 آبان 1391

اولین قدم

بالاخره آقا پسر ما دیروز به تنهایی و بدون کمک 3 قدم راه رفت و خودش رو انداخت تو بغل مامانش البته بعد از اون 1-2 بار دیگه هم اینکار رو کرد ،شور و اشتیاقش برای راه رفتن خیلی زیاده  پسرم ایشالا همه قله های موفقیت رو با پاهای قوی و پشتکار قوی تر طی کنی  و خبر دیگه اینکه شمارش معکوس تا تولد پسری داره شروع میشه و کمتر از 2 هفته به تولد مونده و البته مامان تقریبا آمادست جمعه وقت آتلیه داریم  آمادگی برای غذا ها تقریبا داره تکمیل میشه تزئینات هم تقریبا آماده است  و از همه مهمتر مامان جون لباس تولد ملوان کوچولومون رو آماده کرده اینم 2 تا عکس از ماه آخر سفر 1 روزه شمال (ویلای بابایی-آخر شهریور) این لپی که...
16 آبان 1391

تولد ملوانی امیر مهدی جون

سلام پسر قشنگم عزیزکم روز 28 مهر ماه قشنگترین روز عمر من و بابا سجاده و این روز تا همیشه برای ما روز فر اموش نشدنی خواهد موند جمعه روز 28 مهر ماه تولد ملوانی شما هم برگزار شد و همه استرس ها و بدو بدو های ما خدا رو شکر نتیجه شیرینی داشت چند تا از عکس های تولد آقا پسری: روز قبل از تولد و امیر مهدی بعد از خوردن گیفت مهمونهای کوچولو تزئینات تولد(که مامان درستیده): امیر مهدی و بابا: نی نی ملوان ما : امیر مهدی و آوا جون: میز شام: سمبوسه-کشک بادمجان-سالاد الویه-ژله خورده شیشه-ژله آکواریوم-دسر کاکائویی-کلوچه اسپانیایی سالاد کلم: گیفت مهمونهای کوچولو: گیفت م...
16 آبان 1391

سفرنامه تصویری ارومیه و دو تا عکس از شیطون و بلا

  مسافرا سوار شن میخواییم حرکت کنیم آب بازی مامان و بابا تو حیاط و بدو بدوی پسری بفرمایین میوه!!! آخ جون کیک   بدون شرح! لطفا مزاحم تحقیقات من نشین! میگم من اون دوربینو میخوام ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ...
3 مهر 1391

لحظه هایم با تو

الان که دارم این مطلب رو مینویسم کنارم نشستی و سعی داری لبتاپ رو داعون کنی اومدم که از کارای شیرینت بنویسم تا بدونی  چقدر لحظه های ما با بودنت رنگ شادی و طعم شیرینی گرفته اول از همه از گار گرفتن هات بگم که کلا تمام تلاشت رو میکنی که به محظ اومدن تو بغل یه گاز اساسی بگیری البته گاز هات هم درجه بندی شده است من و بابا رو بیشتر از همه گاز میگیری و بعدش هم مامان جون و بابا جون رو یه بار هم آنا جون رو گاز گرفتی ولی الحق و والانصاف گاز گیر متبحری هستی قربون اون دندونات برم و البته کار دوم هم که جدید یاد گرفتی مو کشیدنه زیر چشمی نگاه کردنت پیشرفت کرده و حالا اگه بخوای کسی رو دعوا کنی اخم میکنی و بهش زیر چشمی نگاه میکنی عاشق آب بازی ...
23 شهريور 1391