امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

تولد یه ماهگی

عمو محمد اومده بود خونمون که نی نی رو ببینه ما هم قرار بود از قبل تولد یه ماهگی شیرین ترین هدیه آسمونیمون امیر مهدی رو بگیریم اینحوری شد که تولد حسابی تولد شد مامان جون-بابا جون-خالخ جون و دایی جون و خانواده عمو محمد هم تو تولد بودن خاله جون و دایی جون واسه امیر مهدی یه خرگوش خوشگل آورده بودن که آهنگ میخونه و میرقصه مامان جون و بابا جون هم یه پلاک طلا آورده بودن زنعمو هم غیر از کادو تولد یه عروسک فیل آبی آورده بووود اینم عکس های یه ماهگی ...
15 فروردين 1391

تولد 5 ماهگی

بازم سلام پسر شیرین ما 5 ماهه شد 5 ماهگیت مبارک پسرم قبل از تولد 5ماهگی بازم مسافرت سه تایی داستیم به ارومیه خونه آنا جون و آتا جون و بازم عمه جونی زحمت کشیده بود و واسه امیر مهدی جون کیک تولد درست کرده بود به به چه کیکی هم خیلی خوشگل هم خیلی خوشمزهههههههههههههههه اینم عکساش ...
15 فروردين 1391

اولین حمام

خوب این آقا امیر مهدی ما اولین حمامش رو وقتی سه روزش بود رفت، مامان جونش بردش حموم و آنا جونش هم لباس تنش کرد مامانش هم مثل خبر نگارا همش ازش عکس میگرفت حمام رفتنت مبارک باشه پسر عزیزم راستی یادم رفت بگم که چه پسر دسته گلی بودی تو حمام و حتی یه نق کوچولو هم نزدی مثل اینکه به مامانت رفتی و عاشق آب بازی هستی آخ جوووون پس منتظر تابستون میمونیم که بریم تو حیاط آب بازی ...
14 فروردين 1391

روز جهانی حضرت علی اصغر

مامان جون امیر مهدی ما 3 شنبه رفت مشهد و حسابی به مامان امیر مهدی سفارش کرد که یادش نره پسری رو ببره روز جهانی علی اصغر خلاصه که مامان پسری هم کلی تو پارچه های مامان جون گشت و یه روسری مشکی با یه سربند سبز برای پسری دوخت(با چه مصیبتی:D:D) ولی شبش آقا پسر ما طبق معمول تا 3 صبح بیدار بود ساعت 5 صبح هم مامان جون اس ام اس زده بود که روز علی اصغر فراموش نشه قرار بود مراسم از ساعت 8:30 شروع بشه و مامان هم فکر میکرد حتما تا ظهر طول میکشه واسه همین تصمیم داشتم 9:30-10 راه بیافتیم خلاصه مه تا راه بیافتیم و با بابا و خاله جون پسری برسیم مراسم ،برنامه تموم شده بود ولی خوب مهم نیته دیگه اینم عکس پسری ...
14 فروردين 1391

اولین مسافرت سه تایی

از زبان امیر مهدی خان :تو هفته پیش ما اولین مسافرت سه تایی مون رو باهم رفتیم خونه آنا جون و آتا جون و 10 روز هم موندیم، حسابی بهمون خوش گذشت روز اول که رسیدیم عمه جون واسمون یه کیک تولد سه ماهگی خوشگل و خوشمزه درست کرده بود که کلی باهاش کیف کردیم بعد هم تو گهواره بابام که مال وقتی که نی نی بود کلی تاب بازی کردیم تازه همه فامیل هم اومدن و من حسابی مهم شده بودم کلی هم باآتا جونی و آنا جونی بازی کردم و کارای جدید هم یاد گرفتم راستی اونجا یه اتاق هم بود که خوابیدن توش خیلی کیف میداد آخه هواش خیلی خوب بود البته ببخشید که پشتم به شماست فقط تو این مسافرت من یه لباس خوشمل داشتم که وقتی برگشتیم آقا دزد ناقلا از تو ماشینمون دزدید...
14 فروردين 1391

عید نوروز

عید نوروز هم از راه رسید و سال 1390 با همه شیرینی هاش تموم شد سالی که خدا یکی از پاک ترین و شیرین ترین فرشته هاش رو به ما سپرد تا زندگیمون با حضورش رنگ خدایی بگیره از خدای خوبم برای همه نعمت های خوبش و برای نعمت خوب خوشبختی سپاسگزارم اینم عکس امیر مهدی شیرین ما در 5 ماه و دوروزگی و در روز عید 1391 اولین بهار زندگی پسرم پسر عزیزم الهی زندگیت همیشه بهاری باشه عاشقونه دوستت دارم ...
14 فروردين 1391

اولین مامان گفتن پسر گلم

امیر مهدی عشق مامان جمعه 11 فروردین برای اولین بار گفت "ما" قصه از این قرار بود که پسر گل ما داشت داد و بیداد میکرد که مامانش نگاش کنه مامانش هم داشت لباسهای پسری رو که شسته بود روی شوفاژ پهن میکرد که پسری با صدای بلند گفت "ما" مامانشم غرق بوسش کرد و کلا بی خیال لباسها شد بابا هم که این صحنه رو دیده بود کلی قربون صدقه پسری رفت
14 فروردين 1391

عکس های جدید و آقای دکتر

سلام پسر قشنگم شیرینترینم دیشب من و تو و بابایی رفتیم یکم گردش وقتی برگشتیم خونه بردیمت حموم و وقتی از حموم برگشتیم احساس کردیم که گوشت یه کوچولو بوی نامطبوعی میده صبح هم مامان دوباره دید اون بو هنوز هست و حسابی نگران شد واسه همین بابا به چند تا دکتر و بیمارستان زنگ زد و گفتند که اگه علایم دیگه عفونت گوش مثل تب یا بیقراری نداره مشکلی وجود نداره فعلا ما یه کم نگرانیمون کم شده و منتظریم تا آقای دکتر اخوی راد بره مطب و ما بهش زنگ بزنیم و ببریمت پیشش راستی امروز داشتم دنبال بیمارستانی که دکترت توش هسن میگشتم که به این لینک برخورد کردم http://www.allameh.ir/html/index.php?name=Sections&req=viewarticle&artid=521&page=1 و با این...
22 اسفند 1390

مهمونی نی نی های نی نی سایت

از زبان امیر مهدی دوشنبه 8 اسفند من و مامان با هم رفتیم خونه خاله صفورا و آوا جون ، این اولین بار بود که من و مامان تنهایی با هم یه مسیر تقریبا طولانی رو ماشین سواری میکردیم من تو ترافیک هی مراتب اعتراضم رو به مامانم اعلام میکردم مامانم هم هی با یه دست کریر منو تکون میداد وقتی هم که رسیدیم هنوز هیچ کدوم خاله های دیگه نرسیده بودن و من با آوا کلی بازی کردم و هی به هم دیگه خندیدیم و تا میخواستیم یه کم بازی کنیم بقیه خاله ها هم با نی نی هاشون اومدن و حسابی جمعمون جمع شد و ارکست سمفونی مون کامل شد البته هانا جون هم تک خوان اپرا بوود اینم عکسامون: هی به مامانم گفتم منو بزار پیشه پسرا هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...
12 اسفند 1390