امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

10 ماهگی و کلی خبر داغ

ماهی که گذشت خیلی اتفاق توش افتاد خبر اول این بود که :تو ماه گذشته آتا جونی زحمت کشیدن و یه خونه خوشگل خریدن و ما به اون خونه اسباب کشی کردیم و آتا جون و آنا جون و مامان جون و بابا جون هم کلی توی اسباب کشی به ما کمک کردن و با اینکه تو ماه مبارک رمضان اسباب کشی کردیم اصلا دست تنها نبودیم و خدا رو برای داشتن پدربزرگ ها  و مادر بزرگ های مهربونی که امیر مهدی داره شکر میکنیم و ازشون برای همه زحمت هاشون واقعا ممنونیم خبر دوم اینه که : دندون سوم هم داره در میاد و ترتیب در اومدن دندون ها اینجوری شده : اول دندون فک پایین سمت راست دوم : فک پایین سمت چپ و حالا هم دندن فک بالا سمت راست که رسما مامان و بابا رو بیچاره کرد واقعا ازشون ممنونیم ای...
5 شهريور 1391

دندون در آوردم

امروز 27 تیر ماه هستش و فردا ساعت 7:30 شب امیر مهدی 9 ماهش تموم میشه امروز یکی از اون روزهایی هست که ما چند ماهی بود که منتظرش بودیم قصه از این قرار بود که ما امیر مهدی رو از خونه مامان جونی و باباجونی برداشته بودیم و داشتیم میرفتیم خونه خودمون که پسری دست مامانش رو به زور برد و کرد توی دهنش  تا اومدم دستم رو بکشم یه دفعه یه مروارید تیز و برنده با دستم برخورد کرد بلهههههههههههههه دندون پسر گلم بود ولی حیف که نمیتونم از اون مروارید کوچولو و خوشگل که امروز جوونه زده عکس بگیرم چون امیرمهدی جون تا دهنش رو باز میکنه زبونش رو میاره روی دندون خوشگلش  شاید تو روزهای بعد بتونم یه عکس شکار کنم
27 تير 1391

کمک

دیگه کم کم دارم خل میشم توی یه چند گانگی عجیب گیر کردم از یه طرف دلم نمیاد سابقه کار 5-6 ساله رو رها کنم و خونه نشین بشم از یه طرف دیگه این مدل کار راضیم نمیکنه بانک  شرایط کاریم رو متفاوت کرده اینجا کلی امکان کار با همه سیستم ها برام فراهمه و کلی توی شبکه بانک کار میکنم و از یه طرف دیگه کسی که باهاش کار میکنم یه آدم ارتشی هست که کار کردن باهاش منو یاد کار کردن با مکرمی میاندازه و میدونم دیر یا زود باهاش به مشکل میخورم از یه طرف واقعا دوری از امیر مهدی برام زجر آوره و هر لحظه و ثانیه میاد جلو چشمم و نمیتونم تصور نکنم که الان داره چیکار میکنه روزی هزار بار میاد جلو چشمم که الان اگه پیشش بودم باهام بازی میکرد و خودش رو تو بغلم لوس...
25 تير 1391

جشن تولد

سلام سلام ما اومدیم با کلی عکس و خاطره جدید  اول اینکه بالاخره تلسم شکست و 5 شنبه روز نیمه شعبان 15 تیر مامان و بابا و امیر مهدی خان رفتند آتلیه واسه عکس گرفتن از آقای پسری از شانسمون هم امیر مهدی خان شب قبلش ساعت 12:30 شب خوابیده بود و آخرای آتلیه دیگه شاکی بود و خیلی از اون قهقه های شیرین پسری خبری نبود و بیشتر خنده هاش زورکی بود حالا هنوز فرصت نکردیم بریم انتخاب عکس کنیم ایشالا به زودی عکس اول: وقتی داریم حاضر میشیم بریم جاده چالوس تولد امین و امیر پسر خاله های مامان امیر مهدی عکس دوم: به به چه تولدی همه نی نی های همسن امیر مهدی اونجا از صبح لالا بودن به جز پسری ما که حسابی بازی کرد   عکس سوم هم موقع مراسم کادو دا...
19 تير 1391

نرم نرمک پسرم بزرگ میشه

الان که دارم برات مینویسم پسر گلم چشمام پر اشکه دلم برای همه روزهای قشنگی که گذشته و روزهای شیرینی که یکی یکی دارن میان و میرن تنگ میشه کاش میشد زمان رو نگه داشت و این شیرینی ها و لذت ها رو با عمق وجود حس کرد کاش ثانیه ای از کنار تو بودن رو از دست نمیدادم کاش میدونستی که عشقم هر روز هزاران هزار برابر میشه و چشمای قشنگت رو عاشقونه میپرستم پسر گلم این روزها که یاد گرفتی تنهایی بشینی و این روزها که سوار ماشین خوشگلت (روروئکت)این طرف و اون طرف میری و گاهی ما رو از شیرین کاری هات غرق خنده و شادی میکنی عجیب یاد روزهای اول تولدت میافتم روزهای که فکر نمیکردم بتونم از پس این مسئولیت بزرگ بر بیام یاد روز و شب هایی که کنارت بیدار میشستم و ت...
20 خرداد 1391

تولد 7 ماهگی

اینم از تولد 7 ماهگی امیر مهدی جون ایشالا تولد 120 سالگی پسرم   کلا ما سعی میکنیم مهمونی هامون رو خونه مامان حون بگیریم اونجوری بیشتر خوش میگذره آخه   اینم مهمونی خونه خاله هدی جون با لیاسی که خاله جون هدیه دادن ...
30 ارديبهشت 1391

ماهی که گذشت

ماه7 ام تولد امیر مهدی جون هم با همه شیرین کاری های جدید پسرم تموم شد و پسر دسته گل ما وارد ماه 8 ام زندگیش شد امیدوارم که هر روز زندگیت شیرین تر از روز قبل باشه عزیزکم تو ماه گذشته مامان بالاخره رفت سر کار اونم کار جدید البته خوبی اینکار اینه که 3 روز در هفته است و بیشتر روزها پیش دسته گلم میمونم و تصمیمم رو گرفته بودم که اگر با این کار نتونستم کنار بیام کلا بمونم پیش پسرم ولی خدا رو شکر اوضاع بهتر شده و امیر مهدی هم تو اون سه روز خیلی بهش حوش میگذره آخه میره خونه مامان جونش و پیش مامان جونش هست، مامان حونش هم که بی نهایت عاشقشه و خلاصه همه کارهاش اونجا رو نظم و ترتیبه و یه کم هم تپل تر شده مامان جون من و امیر مهدی همینجا دستت رو می...
30 ارديبهشت 1391

بیمارستان

ماه اردیبهشت با اتفاقهای خوبی شروع نشد اولش که پدربزرگ من به رحمت خدا رفتند و چون تو ارومیه فوت کردند ما و مامان جون ، بابا جون و عمو ها و عمه های من رفتیم ارومیه و اونجا همگی رفتیم خونه آناجون و آتا جون و اونها هم کلی به زحمت افتادند هفته بعدش هم مراسم هفت پدربزرگ تو کرج بود و من و امیر مهدی با باباجون و مامان جون یه شب زودتر رفتیم همون شب هم امیر مهدی عزیزم تب کرد و تا صبح نخوابید، باباجونی هم ساعت 3 نصفه شب رفت برای پسری استامینافن خرید که تبش بند بیاد فردا شبش برگشتیم خونه و از صبح 5 شنبه آقا پسری ما بیرون روی گرفت و هی بیشتر شد تا اینکه جمعه ساعت 10 شب تو بیمارستان علی اصغر بستری شد شنبه صبح که به مامان جونی تلفن کردم و گفتم ک...
11 ارديبهشت 1391

واکسن 6 ماهگی

پسرم رو 27 فروردین بردیم پیش آقای دکتر واسه چکاپ ماهانه که : وزنش 7 کیلو قدش 69 سانت دور سرش 44 سانت بود و دکتر گفت هنوز هم لاغر هست و البته گفت که نگران نباشیم و احتمالا ارثی هست و چون بابا سجاد هم لاغره اینجوریه ما هم دوباره ادامه تلاش رو شروع کردیم و کلی غذا های جدید درستیدیم ولی آقا پسر ما فقط سوپ رو دوست داره و خیلی از فرنی و سرلاک استقبال نمیکنه قربون اون لباش هم بشم وقتی داره نق میزنه که سرلاک نخوره یا محکم لباش رو میبنده(البته مامان گولش میزنه و براش قصه میگه البته با ریتم شعر و تا پسری میخواد ذوق کنه یه قاشق دیگه خورده ) آب سیب رو هم جدیدا شروع کردم ولی جیگر مامان اونم خیلی دوست نداره حالا بگم از واکسن 6 ماهگی که 2 ش...
30 فروردين 1391

یه گردش کوچولو

هفته پیش مامان و بابا و امیر مهدی جون با هم یه گردش کوچولو رفتن و پسر شیرین ما چیزای جدید دید و تجربه کرد تو این گردش کوچولوی دو روزه امیرمهدی خیلی پسر خوبی بود و اصلا هم مامان و باباش رو اذیت نکرد اینم عکسهای پسر دسته گلمون پارک کودک رستوران:   آبشار آپری ...
23 فروردين 1391