کمک
دیگه کم کم دارم خل میشم
توی یه چند گانگی عجیب گیر کردم
از یه طرف دلم نمیاد سابقه کار 5-6 ساله رو رها کنم و خونه نشین بشم
از یه طرف دیگه این مدل کار راضیم نمیکنه بانک شرایط کاریم رو متفاوت کرده اینجا کلی امکان کار با همه سیستم ها برام فراهمه و کلی توی شبکه بانک کار میکنم و از یه طرف دیگه کسی که باهاش کار میکنم یه آدم ارتشی هست که کار کردن باهاش منو یاد کار کردن با مکرمی میاندازه و میدونم دیر یا زود باهاش به مشکل میخورم
از یه طرف واقعا دوری از امیر مهدی برام زجر آوره و هر لحظه و ثانیه میاد جلو چشمم و نمیتونم تصور نکنم که الان داره چیکار میکنه روزی هزار بار میاد جلو چشمم که الان اگه پیشش بودم باهام بازی میکرد و خودش رو تو بغلم لوس میکرد و روزی هزار بار منتظرم که ساعت 5 بشه و برم خونه حتی با اینکه من در واقع 3 روز بیشتر در هفته سر کار نمیام دلم میخواد اون سه روز هم تو خونه باشم
از یه طرف این حس خیلی بد که همیشه دلم میخواسته ادامه تحصیل بدم باهامه و همش بهم نهیب میزنه که الان برات فرصت خوبیه که کار رو رها کنی و کلا بشینی و چند ماه برای کنکور فوق لیسانس درس بخونی گاهی با خودم برنامه ریزی میکنم که کار رو رها کنم و تا عید برای کنکور درس بخونم وقتی کنکور رو دادم اگه بیکار بودن بهم فشار آورد دوباره بگردم و یه کار جدید پیدا کنم حتی شرکت خصوصی یا شاید تدریس و معلمی نمیدونم این یه مزیت داره و اون اینه که امیر مهدی تا اون موقع 1.5 ساله شده و باز مدت بیشتری پیشش بودم
ولی همه این فکر هایی که تو سرمه و بهم میگه که رها کردن کارم عقلانیه یه طرف و همه اطرافیان(به جز مامانم که به شدت موافق درس خوندنم هست و میگه همه جوره پشتمه اگه درس بخونم) بهم میگن که زن باید استقلال مالی داشته باشهمیگن حیفه این همه سابقه کاره که رها بشه و یه چیزی ته ذهنم که هی بهم هشدار میده که خونه نشین میشی و منو میترسونه
نمیدونم به خودم تا آخر مهر ماه وقت دادم که تصمیم بگیرم چون بانک هم تا اون موقع با پارت تایم کار کردن من موافقت کرده