ماهی که گذشت
ماه7 ام تولد امیر مهدی جون هم با همه شیرین کاری های جدید پسرم تموم شد و پسر دسته گل ما وارد ماه 8 ام زندگیش شد
امیدوارم که هر روز زندگیت شیرین تر از روز قبل باشه عزیزکم
تو ماه گذشته مامان بالاخره رفت سر کار اونم کار جدید البته خوبی اینکار اینه که 3 روز در هفته است و بیشتر روزها پیش دسته گلم میمونم و تصمیمم رو گرفته بودم که اگر با این کار نتونستم کنار بیام کلا بمونم پیش پسرم ولی خدا رو شکر اوضاع بهتر شده و امیر مهدی هم تو اون سه روز خیلی بهش حوش میگذره آخه میره خونه مامان جونش و پیش مامان جونش هست، مامان حونش هم که بی نهایت عاشقشه و خلاصه همه کارهاش اونجا رو نظم و ترتیبه و یه کم هم تپل تر شده
مامان جون من و امیر مهدی همینجا دستت رو میبوسیم و برای همه محبت هات ازت ممنونیم
خوب حالا یه کم از شیرین کاری های پسری بگیم
اینم خونه مامان جون وقتی دختر خاله جون (خانم دکتر)اومدن خونمون برای تسلیت گفتن به بابا جونی
حالا چجوری شست پامو بخورم؟ یکی این پاپوش مزاحم رو در بیارههههههههههههههههه
اینجوری ژست بگیرم خوبه مامان! زود باش میخوام بقیه کارتونم رو ببینم!!!!
خسته شدم بس که زبونم رو نشون دادم چقد میپرسین زبونت کو؟!!!!!
بدون شرح!
اینم بالکن سرسبز خونمون(توضیح: این گله که پشت سرمه رو بابا سجاد تو روز زن با چند تا چیز دیگه به مامانم هدیه داده)
بدون شرح!
بابا حون این سبزی هایی که کاشتی کی حاضر میشه بخورییییییییییییم؟