امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

مرد شدن امیر مهدی خان

دیروز مامان و بابا برای امیر مهدی جون از دکتر سید محمد باقر اخوی راد وقت گرفته بودن که برای ختنه پسری رو ببرن پیشش ساعت یه ربع به چهار رسیدیم مطب و خانم منشی امیرمهدی خان رو برد توی مطب و اجازه نداد مامان و بابا برن تو تو این مدت یه بار هم مامان رفت در زد که بره داخل (آخه از صدای گریه پسری چشماش پر اشک شده بود) ولی دکتر اجازه نداد خلاصه وقتی عمل دکتر تموم شد پسری رو آوردن دادن به مامانش و مامان هم یه کم به نی نی شیر داد وقتی اومدیم خونه مامان جون و بابا جون دیگه امیر مهدی رو مامان جون و بابا جونش نگه داشتن پسرم وقتی گریه میکردی و خیلی بی تاب بودی مامان جون چند بار جاتو عوض کرد و بابا جون هم تا صبح بیدار بود و نگه ات داشت هر بار...
23 آذر 1390

خدایا این زردی رو هرچی زودتر خوب کن

دیروز بابایی که اومد خونه شام خوردیم و رفتیم بیمارستان علی اصغر که دوباره برای خوب شدن زردی یکی یه دونمون رو به دکتر نشون بدیم، حدود دو ساعتی اونجا معطل شدیم وقتی رفتیم تو دکتر معاینه کرد و گفت هنوز زردی داری و بهمون گفت شنبه بریم درمانگاه که آزمایشهای مخصوص رو برامون بنویسن که ببینبیم دور از جون نارسایی چیزی نداشته باشه با اینکه دکتر بارها گفت جای نگرانی نیست ولی خدا میدونه از دیروز تا حالا چی کشیدم دارم از نگرانی میمیرم خدای مهربونم خودت از پسر ما مراقبت کن  
3 آذر 1390

10 روز دوم

بعد از اینکه 10 روز تو خونه خودمون تموم شد مامان همسری تصمیم گرفت برگرده خونشون و  ما هم قرار شد 10 روز دوم رو خونه مامان و بابا قصد کنیم واسه همین یه اسباب کشی حسابی کردیم و امیر مهدی رو بردیم خونه مامان جونش و من و آقای همسر هم رفتیم دکتر که معاینه بعد عمل بشیم آخه خانم دکتر تازه از فرانس برگشته بود(دکتر هم میخوایی دکتر های فرانس ) برگشتیم و دیدم بابا جون چه شعری برای امیر مهدی ساخته: بر و بازو ماشالا سر و سینه ماشالا هرکی با ما صفاست بدخواه نداره جون تو دشمناش پاک لت و پاره این شعر رو با همون لحن باحالش واسه امیر مهدی میخونه و ماساژش میده امیر مهدی هم حسابی کیف میکنه   ...
28 آبان 1390

دنیا اومدن امیر مهدی جووون

ساعت 10 بیمارستان جم پذیرش شدیم من رفتم توی یه اتاق که 2 تا تخت توش بود و بهم گفتن رو هرکدوم دوست داری دراز بکش یه سری لباس هم بهم دادن و گفتن عوض کن ،همسری رو هم فرستاده بودن دنبال کارهای تشکیل پرونده و واریز پول و این برنامه ها لباسهامو که عوض کردم یه کمک پرستار اومد و لباسهای خودم رو جمع کرد و گذاشت تو یه مشما من اصلا درد نداشتم ، روی تخت دراز کشیدم و سریع 2 تا سرم که توی یکیش هیوسین تزریق شده بود و توی یکی دیگه آمپول فشار آوردن و بهم وصل کردن و سرعتشون رو خیلی کند گذاشتن سجاد هم اومد پیشم و گفت چه کارایی کرده بود به شکمم هم دو تا گوشی وصل کردند که یکیش انقباضهام رو نشون میداد و اون یکی ضربان قلب نینی رو ماما اتاق زایمان که نمود...
28 آبان 1390

یه هفته قبل از زایمان

سلام امروز بالاخره تصمیم گرفتم که شروع کنم و خاطرت بهترین هدیه زندگیم که از خدا گرفتم رو بنویسم و میخوام از یه هفته قب ل از زایمان شروع کنم 5 شنبه که رفتیم بیمارستان واسه چک آپ نهایی(البته دکتر گفته بود 2 شنبه بیایین ولی من که هم یه کم لک بینی داشتم و هم یه کم درد ترسیده بودم و تصمیم گرفتیم همون 5 شنبه بریم بیمارستان ، زنگ زدیم مامان حونم هم بنده خدا از خونشون راه افتاد و اومد خونه ما صبحونه رو کامل خوردم و راه افتادیم سمت بیمارستان اونجا پرستارها و دکتر معاینم کردن و دکتر گفت مشکلی نیست ولی این میشه چک آپ نهاییت و اگه تو این یه هفته نی نی اومد که هیچ اگه نیومد 5 شنبه بیا که نی نی رو به دنیا بیاریم آخه خانم دکتر امینی جمعه داش...
28 آبان 1390