امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

ماهی که گذشت

ماه7 ام تولد امیر مهدی جون هم با همه شیرین کاری های جدید پسرم تموم شد و پسر دسته گل ما وارد ماه 8 ام زندگیش شد امیدوارم که هر روز زندگیت شیرین تر از روز قبل باشه عزیزکم تو ماه گذشته مامان بالاخره رفت سر کار اونم کار جدید البته خوبی اینکار اینه که 3 روز در هفته است و بیشتر روزها پیش دسته گلم میمونم و تصمیمم رو گرفته بودم که اگر با این کار نتونستم کنار بیام کلا بمونم پیش پسرم ولی خدا رو شکر اوضاع بهتر شده و امیر مهدی هم تو اون سه روز خیلی بهش حوش میگذره آخه میره خونه مامان جونش و پیش مامان جونش هست، مامان حونش هم که بی نهایت عاشقشه و خلاصه همه کارهاش اونجا رو نظم و ترتیبه و یه کم هم تپل تر شده مامان جون من و امیر مهدی همینجا دستت رو می...
30 ارديبهشت 1391

بیمارستان

ماه اردیبهشت با اتفاقهای خوبی شروع نشد اولش که پدربزرگ من به رحمت خدا رفتند و چون تو ارومیه فوت کردند ما و مامان جون ، بابا جون و عمو ها و عمه های من رفتیم ارومیه و اونجا همگی رفتیم خونه آناجون و آتا جون و اونها هم کلی به زحمت افتادند هفته بعدش هم مراسم هفت پدربزرگ تو کرج بود و من و امیر مهدی با باباجون و مامان جون یه شب زودتر رفتیم همون شب هم امیر مهدی عزیزم تب کرد و تا صبح نخوابید، باباجونی هم ساعت 3 نصفه شب رفت برای پسری استامینافن خرید که تبش بند بیاد فردا شبش برگشتیم خونه و از صبح 5 شنبه آقا پسری ما بیرون روی گرفت و هی بیشتر شد تا اینکه جمعه ساعت 10 شب تو بیمارستان علی اصغر بستری شد شنبه صبح که به مامان جونی تلفن کردم و گفتم ک...
11 ارديبهشت 1391

واکسن 6 ماهگی

پسرم رو 27 فروردین بردیم پیش آقای دکتر واسه چکاپ ماهانه که : وزنش 7 کیلو قدش 69 سانت دور سرش 44 سانت بود و دکتر گفت هنوز هم لاغر هست و البته گفت که نگران نباشیم و احتمالا ارثی هست و چون بابا سجاد هم لاغره اینجوریه ما هم دوباره ادامه تلاش رو شروع کردیم و کلی غذا های جدید درستیدیم ولی آقا پسر ما فقط سوپ رو دوست داره و خیلی از فرنی و سرلاک استقبال نمیکنه قربون اون لباش هم بشم وقتی داره نق میزنه که سرلاک نخوره یا محکم لباش رو میبنده(البته مامان گولش میزنه و براش قصه میگه البته با ریتم شعر و تا پسری میخواد ذوق کنه یه قاشق دیگه خورده ) آب سیب رو هم جدیدا شروع کردم ولی جیگر مامان اونم خیلی دوست نداره حالا بگم از واکسن 6 ماهگی که 2 ش...
30 فروردين 1391

یه گردش کوچولو

هفته پیش مامان و بابا و امیر مهدی جون با هم یه گردش کوچولو رفتن و پسر شیرین ما چیزای جدید دید و تجربه کرد تو این گردش کوچولوی دو روزه امیرمهدی خیلی پسر خوبی بود و اصلا هم مامان و باباش رو اذیت نکرد اینم عکسهای پسر دسته گلمون پارک کودک رستوران:   آبشار آپری ...
23 فروردين 1391

تولد یه ماهگی

عمو محمد اومده بود خونمون که نی نی رو ببینه ما هم قرار بود از قبل تولد یه ماهگی شیرین ترین هدیه آسمونیمون امیر مهدی رو بگیریم اینحوری شد که تولد حسابی تولد شد مامان جون-بابا جون-خالخ جون و دایی جون و خانواده عمو محمد هم تو تولد بودن خاله جون و دایی جون واسه امیر مهدی یه خرگوش خوشگل آورده بودن که آهنگ میخونه و میرقصه مامان جون و بابا جون هم یه پلاک طلا آورده بودن زنعمو هم غیر از کادو تولد یه عروسک فیل آبی آورده بووود اینم عکس های یه ماهگی ...
15 فروردين 1391

تولد 5 ماهگی

بازم سلام پسر شیرین ما 5 ماهه شد 5 ماهگیت مبارک پسرم قبل از تولد 5ماهگی بازم مسافرت سه تایی داستیم به ارومیه خونه آنا جون و آتا جون و بازم عمه جونی زحمت کشیده بود و واسه امیر مهدی جون کیک تولد درست کرده بود به به چه کیکی هم خیلی خوشگل هم خیلی خوشمزهههههههههههههههه اینم عکساش ...
15 فروردين 1391

اولین حمام

خوب این آقا امیر مهدی ما اولین حمامش رو وقتی سه روزش بود رفت، مامان جونش بردش حموم و آنا جونش هم لباس تنش کرد مامانش هم مثل خبر نگارا همش ازش عکس میگرفت حمام رفتنت مبارک باشه پسر عزیزم راستی یادم رفت بگم که چه پسر دسته گلی بودی تو حمام و حتی یه نق کوچولو هم نزدی مثل اینکه به مامانت رفتی و عاشق آب بازی هستی آخ جوووون پس منتظر تابستون میمونیم که بریم تو حیاط آب بازی ...
14 فروردين 1391

روز جهانی حضرت علی اصغر

مامان جون امیر مهدی ما 3 شنبه رفت مشهد و حسابی به مامان امیر مهدی سفارش کرد که یادش نره پسری رو ببره روز جهانی علی اصغر خلاصه که مامان پسری هم کلی تو پارچه های مامان جون گشت و یه روسری مشکی با یه سربند سبز برای پسری دوخت(با چه مصیبتی:D:D) ولی شبش آقا پسر ما طبق معمول تا 3 صبح بیدار بود ساعت 5 صبح هم مامان جون اس ام اس زده بود که روز علی اصغر فراموش نشه قرار بود مراسم از ساعت 8:30 شروع بشه و مامان هم فکر میکرد حتما تا ظهر طول میکشه واسه همین تصمیم داشتم 9:30-10 راه بیافتیم خلاصه مه تا راه بیافتیم و با بابا و خاله جون پسری برسیم مراسم ،برنامه تموم شده بود ولی خوب مهم نیته دیگه اینم عکس پسری ...
14 فروردين 1391