امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

دنیا اومدن امیر مهدی جووون

1390/8/28 13:24
نویسنده : مامان نخودی
541 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت 10 بیمارستان جم پذیرش شدیم من رفتم توی یه اتاق که 2 تا تخت توش بود و بهم گفتن رو هرکدوم دوست داری دراز بکش

یه سری لباس هم بهم دادن و گفتن عوض کن ،همسری رو هم فرستاده بودن دنبال کارهای تشکیل پرونده و واریز پول و این برنامه ها

لباسهامو که عوض کردم یه کمک پرستار اومد و لباسهای خودم رو جمع کرد و گذاشت تو یه مشما

من اصلا درد نداشتم ، روی تخت دراز کشیدم و سریع 2 تا سرم که توی یکیش هیوسین تزریق شده بود و توی یکی دیگه آمپول فشار آوردن و بهم وصل کردن و سرعتشون رو خیلی کند گذاشتن

سجاد هم اومد پیشم و گفت چه کارایی کرده بود به شکمم هم دو تا گوشی وصل کردند که یکیش انقباضهام رو نشون میداد و اون یکی ضربان قلب نینی رو

ماما اتاق زایمان که نمودارهای دستگاهها رو دید گفت انقباض داری ولی دردش رو حس نمیکنی(کلی خوشحال شدم گفتم پس خدا رو شکر یه قسمتش رو بدون درد رد کردم)پیش حودم گفتم حتما تا یکی دو ساعت دیگه میاد

جوالی ساعت 11 بود و  دردام زیاد شده بود و ماما بهم اجازه داده بود که بلند شم و حرکتهایی که تو کلاس آمادگی بارداری یاد گرفته بودم رو انجام بدم با تکنیک های تنفسی

ماما شیفت صبح خیلی با حال بود میگفت کلاس خانوم روستا رفتی گفتم بله

گفت خوب پس بیا دددددددددددمممممممممممم باااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااازدم و با لحن خیلی باحالی ادای خانم روستا رو در آورد و کلی ما رو خندوند

هروقت میومد تو اتاق میدید من دارم قر میدم و با صندلی حرکتهای زایمان رو انجام میدم تشویقم میکرد خیلی بهم آرامش میداد ، سجادم کنارم بود و گاهی با هم حرف میزدیم و منو میخندوند، هی میرفت پیش مامانها که تو اتاقی که قرار بود من توش بستری بشم نشسته بودن و واسم ازشون خبر میاورد

نزدیک ساعت 12 بود که دکتر اومد ویزیتم کن وارد اتاق که شد من بهش سلام کردم و یه کم جابه جا شدم که بتونه معاینه کنه

دکتر: تورخدا بلند نشو من راضی نیستمنیشخند خیلی ممنونم که زحمت کشیدین ساعت 10 تشریف آوردیننیشخند

سجاد:ما سر کارمون هم مدیر عاملی میریم(اوه اوه)

بعد ماما اتاق زایمان که دید دکتر الان قاطی میکنه گفت نه دکتر جون روغن کرچک نذاشته بود دیشب بخوابه صبح به کم خوابیده واسه همین دیرتراومدن

دکتر رو به سجاد: تو ام روغن کرچک خورده بودی؟نیشخندخوشمزه

تو همین معاینه هم خانم دکتر کیسه اب رو پاره کردند چون پسری خیلی تمایلی نداشت به بیرون اومدن

 دردها هر لحظه داشت به هم نزدیک تر میشد و من تکنیک های تنفسی رو انجام میدادم ولی فایده نداست کارم داشت به جیغ میکشید و اپیدورال خواسته بودم ماما ها هم که دیدن اوضام بده دکتر بیهوشی رو صدا کردن و من رفتم تو اتاق عمل ولی اجازه ندادن همسری بیاد این قسمتش انگار از خود زایمان مهمتر بود

صبر کردن که بین دردها باشم و من به صورت نشسته چمباته زدم

بعد با یه آمپول کوجولو اول پشت کمرم رو بیحس کردند و بعد اپیدورال رو انجام دادن منم هیچ تکونی نخوردم و هیچی هم حس  نکردم خودم رو برای یه درد زیاد آماده کرده بودم ولی واقعا دردش خیلی کم بود و اینکه تکون نخورده بودم باعث شد بعدش هیچ عوارضی نداشتم

 وای بعد از اپیدورال انگار از جهنم اومده بودم تو بهشت دیگه از درد خبری نبود راحت دراز کشیدو فقط خیلی گرسنم بود ولی بهم اجازه خوردن چیزی رو نمیدادن

رو نمودار کنارم میدیم که انقباضها میاد و میره ولی من چیزی حس نمیکردم

هر آمپولی اثرش یه ساعت بود و کم کم اثرش کمنر و کمتر میشد تا از بین میرفت ولی من سعی میکردم 1.30 تا 2 ساعت تحملش کنم

ولی بعد 1.30 تا 2 ساعت دیگه از درد دیوونه میشدم صدا میکردم که بیان و برام اپیدورال تزریق کنن

هر 1 ساعت هم معاینه میشدم هم توسط ماما های اتاق زایمان هم خانوم مجیدی که مامایی هست که با دکتر کار میکنه ساعت 6 دکتر اومد معاینم کرد توی معاینه ها همش میگفتن سر بچه خیلی خوب قرار گرفته و چرخیده ولی اتاق بغلی ما که نی نی اش هم دختر بود سر بچه اش اصلا پایین نیونده بود و میگفتن ممکنه سزارین بشه خیلی ناراجت بودن منم براش دعا میکردم

هوا تاریک شده بود ساعت 6 دکتر اومد معاینم کرد و گفت کم کم آماده شو اول اتاق کناری رو میبرم اتاق زایمات و بعد هم تو رو

ساعت 6:30 بود که صدای جیغ حوشحالی اومد همراه های اتاق کناری اومده بودن و نی نی رو داشتن میدیدن یه پرستار اومد و گفت دکتر بچه رو طبیعی آورد خیلی کار سختی بود خیلی براش دعا کردم

بهم گفتن خوب دیگه نوبت توه آماده باش

اثر اپیدورالم داشت میرفت خیلی ترسیدم به سجاد گفتم بدو بگو بیان دوباره تزریق کنن

دکتر اپیدورال یه کم دیر اومد و من همش نگران بودم اپیدورال نزده منو ببرن اتاق عمل ولی بعدش فهمیدم منتظر بودن نزدیک رفتنم بیاد و بزنه و با دکترم هماهنگ بوده خلاصه بعد تزریق اپیدورال ساعت 7 منو بردن تو اتاق عمل هیچ دردی نداشتم سجاد هم کنارم بود و این بهم آرامش میداد و احساس ترس نداشتم

 با کمک دکتر و کلی تلاش خودم ساعت 7:20 (19:20) امیر مهدی منو گذاشتن تو بغلم و اکسیژن منو سریع گذاشتن تو بینی اش

نمیتونم بگم چه حسی داشتم واقعا گفتنی نیست حس میکردم قشنگ ترین موجود عالم توی بغلمه دلم میخواست با دستام محکم فشارش بدم و ببوسمش احساس نزدیکی زیادی باهاش میکردم حس میکردم خودمه یا یه تیکه از وجودمه

دکتر رویان شروع کرد به خون گیری یادم رفت بگم سجاد چقدر قبل اینکه بریم تو اتاق زایمان نگران بود دیر به خانومه زنگ بزنیم و دیر برسه ولی خدا رو شکر زود رسیدن اون خانومه یه کم درگیر بود جای دیگه یه نفر دیگه رو جای حودشون فرستادن کلا سیستم رویان خیلی عالی و بی نقص بود

بچه رو هم بردن رو تخت کناری و تمیز کردن و منم شروع کردم از دکترم تشکر کردن ازش پرسیدم بخیه هم خوردم خانوم دکتر گفت معلومه که خوردی گفتم همش از بخیه میترسیدم(آخه انگشتم که یه بار 2-3 تا بخیه خورده بود خیلی درد کشیدم انگار بدنم با بخیه کنار نمیاد اصلا یکی از دلایلی که طبیعی رو انتخاب کرده بودم ترس از بخیه بود)حاضر بودم درد طبیعی رو یکشم ولی بعدش درد بخیه نکشم

ولی دکتر گفت بچه اول حتما بخیه میخوری

آخه من قبلا تو ویزیت ها ازش پرسیده بودم ولی واسه اینکه من نترسم گفته بود نمیزارم بخیه بخوری

ولی در کل هم از بیمارستان و هم از دکتر خیلی راضی بودم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

رهـــــــــــــــــــــــــا
3 اردیبهشت 91 21:41
اشکام بند نمیاد ... این پستت حالمو یه جوری کرد برا منم دعا کن