مهمونی دانشگاه دایی جوووووووووووون
سلام
پسر مهربونم ببخشید که مامان خیلی کم وقت میکنه که وبلاگت رو به روز کنه آخه این روزا خیلی شلوغیم ولی سعی میکنم همه اتفاقهای مهم این مدت رو بنویسم
اول از همه مهمونی دانشگاه دایی جون بود که مامان جون و بابا جون خیلی زحمت کشیده بودن و خیلی مهمونی خوبی شد(خدا رو شکر) به همه خیلی خوش گذشت و یه روز پر از خاطره واسه هممون شد
اینم چند تا از عکساش
خبر دوم بعدی این بود که مامان تو تکمیل ظرفیت یکی از بهترین دانشگاهها قبول شد(خدا رو برای این و همه نعمت های خوبش شکر) و الان داره آماده مصاحبه میشه و از همه التماس دعا داره
و حالا بریم سر شیرین کار های قند عسل
عاشورا و تاسوعا مثل همیشه رفتیم خیریه و خیلی مراسم خوبی بود تو هم که انقدر پسر خوبی بودی که همه خانومها ازت تعریف میکردن و میگفتن برات اسفند دود کنم
سر نماز جماعت وقتی تشهد میگفتیم میومدی و منو محکم بغل میکردی و میگفتی "دورت بگردم" و چون تو نماز همه جا ساکت بود صدات میپیچید و خلاصه بعد نماز همه میخواستن بخورنت(الهی مامان فدای اون زبون شیرینت بشه)
تازگی ها داری به اموال و املاک و مستغلاتت حساسیت نشون میدی، خاله فایزه برات یه لب تاپ اسباب بازی فرستاده (که البته کم از لب تاپ آدم بزرگا نداره)بهش میگی لب تاپ امیر مهدی
وقتی مامان جون واسه اولین بار بهت دادش یه کم باهاش بازی کردی بعد درش رو بستی و رفتی به مامان جون گفتی "مامان جون دوست دارم"
خلاصه که تازگی ها هرکی میاد خونمون دستشو میگیری و میبریش تو اتاقت و بهش میگی "اتاق امیر مهدی" بعد گیر میدی بنده خدا بره رو "تخت امیر مهدی" بخوابه
خلاصه هرچی از شیرین زبونی هات و شیرین کاری هات بگم کم گفتم
خدا رو برای همه این خوشبختی ها شاکریم