داری بزرگ میشی
سلام بر فرشته کوچک خوشبختی
پسر شیرینم ببخش که وقت نمیکنم وبلاگت رو آپ کنم واقعا این روزها خیلی شلوغیم و فرصتهامون خیلی کمهوقتی هم که خونه هستیم تو میخوای که شیش دنگ برای تو باشیم و این میشه که فرصت پای نت نشستن رو اصلا ندارم
تو این مدت کلی اتفاق افتاد که آخریش که الان یادمه اینه که مامانی هفته پیش رفت آمریکا و ما برای بدرقه اش رفتیم و رسوندیمشون فرودگاه و تو هم برای اولین بار شب پیش باباجون خوابیدی
انقدر شیرین شدی که ما عصر ها که میاییم خونه فقط داریم از دست شیرین کاری ها و شیرین زبونی هات میخندیم الهی فدات بشم
از مهربونیت هم چی بگم که مهربونیت زبون زد همه شده روزی هزار بار میایی و بوسمون میکنی وشبا تو بغل مامان میخوابی
شیرین زبونی هات انقدر زیاد شده که نمیدونم از کدومشون بگم فقط اینطوری بگم که هرچی میشنوی تکرار میکنی و تقریبا کاملا منظورت رو میفهمونی
چند روز پیش کشو زیر گاز رو باز کردی و یه شیشه از توش در آوردی و چون سنگین بود از دستت افتاد رو زمین و شکست
من سریع بردمت تو دستشویی که اگه شیشه به پات چسبیده بشورم که دیدم یه کوچولو کنار انگشتت زخم شده برات چسب زدم هی غر میزدی مامان انگوشت بعد بهت میگم چیکار کردی؟ میگی پوضولیییییییییییی
انقدر پر هیجانی که صدات همیشه خیلی بلنده هرجا تو خیابون یا جایی میریم همه نگامون میکنن بههمه خانوما گیر میدی و داد میزنی خالهههههههههه به آقا هم هی صدا میکنی آگا آگا
دیروز رفته بودیم شام بیرون و به گارسون های خانوم با داد میگفتی خالههههههههه بعد لپتو با انگشت نشون میدادی یعنی بیا بوسم کن
البته جدیدا هم یه کوچولو لج باز شدی
خلاصه که هر ثانیه خدا رو برای داشتنت شکر میکنیم
به زودی عکس بیشتر میزارم الان تو اداره فقط عکسهای تعطیلات خرداد رو دارم که رفتیم شمال