واکسن 18 ماهگی
سلام بر دسته گل شیرینم
امروز رفتیم و واکسن 18 ماهگیتو زدیم البته باید 5 شنبه میزدیم ولی 5 شنبه رفتیم خانه بهداشت گفتند فقط 1 شنبه و 3 شنبه واکسن 18 ماهگی رو میزنیم
الان دوباره برگشتیم خونه و شما یه شیشه شیر خوردی و دوباره خوابیدی آخه شیرین عسل من عادت داره 10-11 صبح بیدار شه و 8 که بیدارش کرده بودیم هنوز لالا داشت
خدا رو شکر هنوز تب نکردی من یه کم جای آمپولت رو یواش ماساژ دادم ولی انگار زیاد درد نداشتی یا خیلی مردی چون عکس العملی نشون ندادی ماشاالله
خوب ماه فروردین یه اتفاق خوب افتاد
و اون اینکه پسرم رو از شیر گرفتیم گرچه برای من خیلییییییییییییییییییییییییییییییییی سخت بود و کلی دلم برای در آغوش گرفتن شیرینم تنگ میشه کلی دلم برای اینکه دم به ساعت میومدی تو بغلم تنگ میشه ولی این از شیر گرفتن آرامش خواب راحت رو برای پسرم به ارمغان آورد و امیر مهدی من که 1.5 سال خیلی سخت میخوابید و خواب خیلی سبکی داشت و 1000 بار تا صبح بیدار میشد حالا عین آدم بزرگا یه شیشه شیر میخوره و راحت کنار مامان دراز میکشه و 10-15 دقیقه بعد خوابه واسه من عین رویا میمونه هیچ وقت باورم نمیشد امیر مهدی انقدر راحت بخوابه و تا صبح هم یا بیدار نمیشه یا یکی دو بار
خدایا شکرت
تو حرف زدن هم که ماشاالله استادی واسه خودت کلا از لحظه ای که بیدار میشی تا آخرین لحظات خوابیدن داری صحبت میکنی یا با خودت یا با ما یا با اسباب بازی هات قدرت تخیل و تجسمت خیلی بالاست(مثل خاله هستی اونم دقیقا تو بچگی همینجوری بود)
بیشتر کلمات رو یکی دوبار که میشنوی تکرار میکنی
یه کلمه که من و بابا ضعف میکنیم وقتی میگی ای بابا هست وجالب اینکه همیشه درست به کار میبری مثلا وقتی هی داد و بیداد میکنی و کسی بهت توجه نمیکنی با ناراحتی میگی ای لالااااااااااااااااااااااااااااااااا(اولا میگفتی ای دادااااااااااااااااااااااا از دیروز هم درستشو میگی و میگی ای باباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا)
خیلی وقتا به من میگی امانه هی من بهت میگم پسرم مامان باز میخندی و با ذوق میگی اَمانههههههههه البته وقتایی که نخوای اذیت کنی میگی مامان
به زرد آلو هم میگی دَردالوووووووووووووووووووووو
کلا خیلی کلمه میگی و الان یه هفته ای هم هست که جمله هات هم بیشتر شده مثل
به من بده
اَدو منه (اسباب بازی منه )
آب بده
دَداااااااااد کدا رفدییییییییییی(سجاد کجا رفتی )
ولی در کل چون خیلی چیزا میگی همه رو یادم نمیمونه که بنویسم
راستی مامان جون هم دیروز از مشهد اومدن و یه موبایل اسباب بازی با یه ماشین فولکس خیلی خوشمل برات سوغاتی آوردن دست گلشون درد نکنه
و در آخر من و بابا عاشقتیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییم
اینم چند تا عکس:
بفرمایید تو دم در بده
پارک نزدیک خونمون(این لباس رو زنعمو جون از مکه آوردن من خیلی دوستش دارم خیلی خوشگله)
هرچی میگفتیم نرو سمت گلها بازم با ذوق میدوییدی سمت گلها(کلا تا میگیم یه کاری نکن فک میکنی بازیه بدو بدو میری اون کارو بکنی )