امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

راه افتادن و شیرین کاری های جدید

پسر ما هم بالاخره از 3 شنبه راه افتاد البته هنوز یه کم ترسوه و باید خودمون بلندش کنیم که راه بره ولی وقتی راه میره کلی دوق میکنه و همه هم براش دست میزنن بیشتر ذوق میکنه حرفهایی که امیر مهدی جون میزنه آفففففففففففففففففففف: آب آببیییییییییییییییده: آب بازی-آب بده(دومنظورست) مام بودیییییییی:مامان جونی با بودییییییییی: بابا جونی صدای حیونها (البته اینو بیشتر از 1 ماهه که بلده) ببعی میگه : به به کلاغه میگه : دار دار پیشیه میگه: پیشته (اینو بابا سجاد اشتباه یاد داده چون خیلی باحال میگی پیشته ) گاوه میگه:مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا هاپوه میگه: هاب هر جا هم پیشی میبینه زود میگه پیشته هر جا هم پرنده ببینه میگه ...
12 اسفند 1391

مهمونی خونه ماااااااااااااا

سلام بالاخره بعد یه غیبت طولانی اومدم 5 شنبه هفته پیش مامانهای نی نی سایت با نی نی های نازشون خونه ما مهمون بودن  واااااااااااااااااااااای یه عالمه دخمل و پسر 1.5 ساله حدودا که همشونم راه میرفتن و حسابی ووروجک شدن قبل مهمونی فک میکردم خودم میتونم پذیرایی مهمونی رو بکنم ولی واقعا اگه مامان جوون نبود اصلا نمیتونستم به مهمونها برسم خدا رو شکر مامان جون کمکمون بودن خلاصه مهمونی خیلییییییییییییییییییییی خوش گذشت و امیر مهدی که اول مهمونی تازه خوابیده بود وقتی بیدار شد و از اتاق اومد بیرون دید ووووووووووووووووووووو چقد نی نی تو خونمونه و اولش یه کم غریبی کرد ولی آخراش حسابی با نی نی ها بازی میکرد آخرم که همه رفته بودن کلی با آوا بازی میکر...
12 اسفند 1391

اولین سرما خوردگی

الهی گونه هیچ کوچولویی از تب قرمز نشه  الهی صدای سرفه هیچ بچه ای تو خونه نپیچه الهی همیشه لبای شیرین شیرینی خونه ها همیشه خندون باشه الهی با دستاش همیشه بازی کنه دست دسی کنه و بی حال دور گردن مامانش حلقه نزنه دو هفته پیش امیر مهدی ما مریض شد و سرما خورد  کم کم گلوش چرک کرد و سرفه ها  بی حالی و گریه ها  فقط دوست داشت توی تاب بشینه و حوصله بازی نداشت یکی دو بار بابا جونی اومد دیدنش و یه کم باهاش بازی کرد بعد هم عمه جون و آنا جون و آتا جون اومدن بنده های خدا یه 3-4 روز فق مریض داری کردن چون بعد از امیر مهدی من و بابا سجاد هم مریض شد و واقعا چه مریضی وحشتناکی بود  ولی همه مریضی آدم بزرگها به کنار مریضی ...
28 بهمن 1391

امیر مهدی زلزله میشود

خیلی وقته که نیومده بودم وبلاگت به خدا یه مین هم وقت نمیدی کم بیام برات بنویسم امکان نداره تو بیدار باشی و بزاری من بیام نت وقتایی هم که خوابی نمیدونم درس بخونم یا تند تند یه سری سایتای خبری رو بخونم که به قول بابا سجاد از دانش مسایل روز عقب نمونم حرفای جدید: دابووووووووووووووووده:فاطمه(منظور خاله جونه بیچاره کلی باهات کار میکنه که تو یه جمله بهش بگی خاله جون عاشقتم (از وقتی به دنیا اومدی روزی 100 بار بهت میگه بگو خاله جون عاشقتم)آخرشم بهش میگی دابووووووودههههههههههههههههه بوده بودهههههههههههه یعنی فاطمه بیا بازی) پو:توپ پوووووووش:پیشته(به پیشی میگی) اٍده: بده نٍه :نه کلی هم با خودت حرف میزنی و آواز میخونی که من واقعا دوست دا...
16 دی 1391

اولین خجالت

سلام پسرم 5 شنبه گذشته مهمون داشتیم و خاله زینب و عمو حسین اومده بودن خونمون با اینکه دفعه پیش که ما رفته بودیم خونشون تو خیلی راحت بودی اینبار داشتی میرفتی به سمت عمو حسین که بری بغلش که عمو نگات کردو بهت سلام کرد تو هم وسط را راتو کج کردی و پشتتو کردی به همه و نشستی نمیدونی چقدر خوردنی شده بودی کلی دلمون برات ضعف کرد پسرم و این اولین بار بود که من دیدم پسرم خجالت میکشه از اون روز تا امروز 2-3 بار دیگه هم خجالت کشیدی دیروز مامان دراز کشیره بود و تو هم کنار میز TV وایساده بودی و خودت تنهایی دو سه قدم اومدی سمت مامان قیافت خیلی دیدنی بود کلی داشتی افتخار میکردی مامان به قربونت بره منم کلی دوق کردم که پسرم داره مرد میشه هههههههههه خیلی ب...
26 آذر 1391

گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خدایا شکرت که امسال هم امیر مهدی ما تونست تو عزای سرور و سالار شهیدان شرکت کنه  خدا جونم ازت میخوام به پسرم کمک کنی که دنباله رو راه امام حسین باشه و بتونه سرباز کوچکی در رکاب امام زمان(عج) باشه امیر مهدی آماده عزای امام حسین میشه: امیر مهدی در همایش شیرخوارگان حسینی(از مامان جون ممنون که به خاطر ما برنامشون رو کنسل کردن و با مامان و امیر مهدی اومدن مصلی تهران): این عکس هم ماله پارساله که پسرمون تو مراسم اباعبدالله شرکت کرده: ...
6 آذر 1391

کودکی

گاهی فکر می کنم چرا آدم ها همیشه حسرت کودکی هایشان را می خورند و چرا آرزو می کنند که به کودکی برگردند شاید کودکی همان آشیانه ی درختی است که قرار بود از آن پرواز کنیم اما سقوط کردیم... این متن رو جایی در وبلاگ گردی هایم خواندم و ................
30 آبان 1391

12+1 ماهگی

سلام پسر قشنگم خیلی وقت بود که نتونسته بودم بیام و وبلاگت رو بروز کنم دنیای من با تو انقدر شیرین و شلوغ شده که وقت نکرده بودم بیام عزیزترینم شیرین ترینم بالاخره تو از روز 17 آبانماه (چهارشنبه)رسما شروع کردی به 4 دست و پا رفتن و تو این چند روز هم کلی ماهر شدی همش دلم میخواست نی نی ما هم 4 دست و پا بره و خیلی نگران بودم چون شنیده بودم اون نی نی هایی که نمیرن یه قسمت از مغزشون که مسئول کارهای حرکتی و هماهنگی بین دست و پاست خوب کامل نمیشه و حالا خدا رو شکر تو 4 دست و پا میری  حالا دیگه حسابی ده ده شناس شدی یه کار جالبی هم که کردی این بود که تو هفته پیش 2 بار ما رو مجبور کردی نصفه شب ببریمت تو خیابون بخوابونیمت یه بار از ساعت 2 نص...
24 آبان 1391

اولین قدم

بالاخره آقا پسر ما دیروز به تنهایی و بدون کمک 3 قدم راه رفت و خودش رو انداخت تو بغل مامانش البته بعد از اون 1-2 بار دیگه هم اینکار رو کرد ،شور و اشتیاقش برای راه رفتن خیلی زیاده  پسرم ایشالا همه قله های موفقیت رو با پاهای قوی و پشتکار قوی تر طی کنی  و خبر دیگه اینکه شمارش معکوس تا تولد پسری داره شروع میشه و کمتر از 2 هفته به تولد مونده و البته مامان تقریبا آمادست جمعه وقت آتلیه داریم  آمادگی برای غذا ها تقریبا داره تکمیل میشه تزئینات هم تقریبا آماده است  و از همه مهمتر مامان جون لباس تولد ملوان کوچولومون رو آماده کرده اینم 2 تا عکس از ماه آخر سفر 1 روزه شمال (ویلای بابایی-آخر شهریور) این لپی که...
16 آبان 1391

تولد ملوانی امیر مهدی جون

سلام پسر قشنگم عزیزکم روز 28 مهر ماه قشنگترین روز عمر من و بابا سجاده و این روز تا همیشه برای ما روز فر اموش نشدنی خواهد موند جمعه روز 28 مهر ماه تولد ملوانی شما هم برگزار شد و همه استرس ها و بدو بدو های ما خدا رو شکر نتیجه شیرینی داشت چند تا از عکس های تولد آقا پسری: روز قبل از تولد و امیر مهدی بعد از خوردن گیفت مهمونهای کوچولو تزئینات تولد(که مامان درستیده): امیر مهدی و بابا: نی نی ملوان ما : امیر مهدی و آوا جون: میز شام: سمبوسه-کشک بادمجان-سالاد الویه-ژله خورده شیشه-ژله آکواریوم-دسر کاکائویی-کلوچه اسپانیایی سالاد کلم: گیفت مهمونهای کوچولو: گیفت م...
16 آبان 1391